-
پیاده از کجا تا کجا
سهشنبه 19 آبان 1394 19:51
اگر بعد از ظهرها حول و حوش ساعت پنج و نیم دختری را دیدید با کفش کتانی صورتی و سورمه ای شلوار جین آبی مانتوی سورمه ای مقنعه سورمه ای یه کیف سورمه ای طلایی در دست یه کیف لب تاب روی شونه یه چادر سیاه (از نوع دانشجویی) بر سر داره خیابان باهنر را پیاده توی باران با سرعت میاد پایین به سمت تجریش بدانید اون منم بی توجه به همه...
-
دلنوشته
پنجشنبه 7 آبان 1394 12:21
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبان 1394 11:40
امروز از همون اول صبح که بیدار شدم با دیدن اسمان ابری دلم گرفته بود، حتی وقتی از اتوبوس پیاده شدم حدفاصل بین ایستگاه اتوبوس تا پژوهشگاه را که طی می کردم بازم دلم گرفته بود. حتی وقتی از پله های پژوهشگاه بالا می امدم بازم دلم گرفته بود. اومدم داخل و نشستم کنار بچه ها که صبحانه می خوردن و من هم شروع کردم به صبحانه خوردن...
-
نیروی خدماتی
پنجشنبه 23 مهر 1394 23:25
از همان روز اولی که مثلا کارمند شدم میزم و دم و دستگاهم را خودم تمیز می کردم و صد البته الانم میکنم. اینجا نیروی خدماتی مان یه پسر جوانه فوق لیسانس روانشناسی داره. دیگه شما بخونید حدیث مفصل را.... میخوام کله مبارک را بکوبم به دیوار
-
خوش تیپی و هزاران دردسر
دوشنبه 20 مهر 1394 10:05
از اتوبوس پیاده می شوم همینکه پایم روی زمین می رسد یک 206 از کنارم می گذرد وحشت زده نگاهش می کنم و با پوزخندی می گوید: خوش تیپپپپپپپپ (با همین لحن) دارم عرض خیابان را طی میکنم موتوری ای دارد رد می شود تا به من میرسد می گوید: چطوری خانم خوش تیپه چشام گرد می شود در کمتر از چند دقیقه به خودم مغرور می شوم و می خندم که به...
-
خوشبختم
پنجشنبه 16 مهر 1394 23:02
از خوشبختی های من این است که خرمالو آمده است و انار هست که من با گل پر و نمک فراوان بخورم همین من را بس است برای خوشبختی
-
آرامش
سهشنبه 14 مهر 1394 10:34
رفتم تجریش و یه روسری سفید و طلایی خریدم میام خانه و سرم می کنم و پشت به در خانه از خودم سلفی!!! می گیرم. می گذارم روی پروفایل تلگرام و وایبر و لاین و .... موج پیامهای همکاران سابقم: وای چقدر عوض شدی وای چقدر شاداب شدی وای چقدر آرام تر شده ظاهرت .... و من می مانم که آیا خروج از اون اداره لعنتی انقدر روی روحیه من موثر...
-
سلامتی
شنبه 11 مهر 1394 08:40
صبح که از خواب بیدار می شم دست چپ و سمت چپ قفسه سینم درد میکنه از غمی که برای حاجی ها خوردم و بعد هم هادی نوروزی وقتی سوار اتوبوس می شوم هر چه به سمت میدان پیش می ره نفسم بیشتر میگیره و قلبم بیشتر درد میگیره وقتی می رسم اداره تصمیم میگیرم دیگه اخبار حوادث را نخونم و عکسها را نبینم و و و این روها خیلی هایمان تابمان کم...
-
یتیمی و هزار درد
جمعه 10 مهر 1394 18:18
دلم خون شد از مرگ کاپیتان پرسپولیس از دیدن زنش و بچه هایش خدایا رحم کن به همه ماها که بی پدری عجیب درد سختی است
-
حاجیانی که برنگشتند
چهارشنبه 8 مهر 1394 09:34
این روزها هر جا پارچه مشکی هر جا حجله هر جا اعلامیه می بینم با دقت جست و جو میکنم ببینم کشته شده منا است یا خیر؟ انگار یه جورایی شرطی شدم خدا لعنت کنه آل سعود را دلم گرفته برای همه اونایی که ....
-
زندگی یعنی هیاهو، زندگی یعنی تکاپوووووووووووو
سهشنبه 7 مهر 1394 17:32
بتمرگ زندگیت را بکن طلاق گرفتی کتک خوردی رسانه ایش کردی حالا دوباره شوهر کردی بازم شلوغ کاری رزهای سه شنبه اینه شمعدان اینها همه از خوشحالی های یک زنه ولی نه توی مملکت ما وقتی کامنت های اینستاگرام آزاده نامداری را می خونم حالم از هر چی ایران و ایرانی و زن و ازدواج و طلاقه به هم می خوره
-
این روزها
جمعه 3 مهر 1394 11:43
نمیدانم گفته بودم یا نه، خواهرزاده ام ازدواج کرده است... البته عقد کرده، حالا زنگ زده میگه خاله داداش رامین از تو خوشش امده، میشه شماره ات را بهش بدم؟؟؟ میگم وا خاله جان شماره من را بهش بدی چیک ار؟ این کارها از من گذشته. میگه نه خب برای آشنایی می خواد و من میگم نه و قطع میکنم ___ به این فکر میکنم که هرگز دوست ندارم...
-
حجی خونین
پنجشنبه 2 مهر 1394 18:33
توی این شبهای پایییزی عصرهایی که زود تاریک می شه دلم خیلی می گیره امروز دلم خیلی گرفته چند نفر مردن ؟ چند زن و مرد خسته و آرزو به دل وقتی سوار هواپیما بودن از خوشی داشتن غش می کردن؟ چقدر سالها سالها سالها پولاشون را جمع کردن که برن حج؟ حالا چی؟ حالا راحت مردن! کی جوابگو است؟ جوابگوی اون همه انتظار برای برگشتن، جوابگوی...
-
اول مهر
چهارشنبه 1 مهر 1394 16:46
امروز اول مهر بود همه بچه ها با لباسهای تمیز و کفشهای تمیز و کیفهای نو و شور و شوق و ذوق و ... توی اتوبوس دارم نظاره شون میکنم و به این همه شادمانی شان غبطه یک باره پسر و دختر کم سن و سالی با ضرب آهنگی در دست میان توی اتوبوس پسره می خونه و دختره مثلا قِر می یاد و می رقصه تا پولی جمع کنن و .... همه خوشی های من و...
-
ساعت
سهشنبه 31 شهریور 1394 09:30
ساعتها را "عقب" بردند مارا به "جلو" ...! نیمه های امشب "دو بار" دوستت خواهم داشت... پیامی رسیده از یک دوست به نظرم خیلی زیبا بود
-
تنبیه خدا
دوشنبه 30 شهریور 1394 14:02
صدقه می ندازم و راه می افتم از صبح با خودم سر جنگ دارم در حال دعوا و جار و جنجالم و مغزم شلوغه اتوبوس به مقصد مورد نظرم می رسه میام از اتوبوس پیاده شم راننده در ها را می بنده و من گیر می افتم و ملت جیغ میزنن که در را باز کن چادرم گوشه اش پاره می شه سوار مترو می شوم... حواسم نیست... میام بالا و می بینم که ای وای اینجا...
-
امید و دیگر هیچ
یکشنبه 29 شهریور 1394 20:42
اگر با هر سقوطی زندگی معنی خود را از دست میداد هرگز هیچ دانهای به لانه مورچه ها نمیرسید. هر روزه چندباره و هزار باره این چیزها را برای خودم تکرار می کنم امید امید امید فک میکنم این واژه توی این دوره زمانه خیلی کم شده و دیگه نیست اگرم هست خیلی کمه هوا سرد شده یعنی میشه گفت خنک شده همین هوای دلنشین برای من و تو برای...
-
سلام بلاگ اسکای
یکشنبه 29 شهریور 1394 09:50
وقتی بلاگفا انقدر میره میاد همان بهتر که نباشه از این پس اینجایم آدرس وبلاگ قبلیم: http://hichestaneeli.blogfa.com/