نیروی خدماتی

از همان روز اولی که مثلا کارمند شدم میزم و دم و دستگاهم را خودم تمیز می کردم و صد البته الانم میکنم.

اینجا نیروی خدماتی مان یه پسر جوانه فوق لیسانس روانشناسی داره.

دیگه شما بخونید حدیث مفصل را....

میخوام کله مبارک را بکوبم به دیوار

خوش تیپی و هزاران دردسر

از اتوبوس پیاده می شوم همینکه پایم روی زمین می رسد یک 206 از کنارم می گذرد وحشت زده نگاهش می کنم و با پوزخندی می گوید: خوش تیپپپپپپپپ (با همین لحن)

دارم عرض خیابان را طی میکنم موتوری ای دارد رد می شود تا به من میرسد می گوید: چطوری خانم خوش تیپه

چشام گرد می شود در کمتر از چند دقیقه

به خودم مغرور می شوم و می خندم که به چی میگن خوش تیپی. مقنعه سرمه. عینک آفتابی زده ام. مانتوی اداری سورمه ای با شلوار سورمه ای. کفش پاشنه بلند مشکی. کیف مشکی و طلایی در دست.و عین همیشه چادری.

به سرخوشی این مردمان می خندم که کله صبح بساط خنده من را فراهم آورده اند

بعله من هم یک خوش تیپم

----

پشت سیستمم نشسته ام و دارم کار میکنم. خنده ام میگیرد. از فکر صبح. یکی از کارکنان نگاهم میکنه میگه چیه الی خوشحالی. برایشان تعریف می کنم و همه شان غش غش می خندن. از خنده هایم نمی ترسم. راحت میخندم. بلند می شم برم آب بخورم. دکتر نگاهی میکنه میگه بابا خوش تیپ. و باز هم همه می خندن.

یاد قبلنا می افتم. خنده هایی که از وحشت هزار دردسر و ح را س ت و کوفت و زهرمار در نیامده فروخورده می شد.

---

خوب حالا من یک عدد خوش تیپم و امروز برخلاف همیشه که ابروانم گره خورده بود لبخندی بر لبانم نقش بسته است

بفرمایید لبخند از چهره یک خانم خوش تیپ

خوشبختم

از خوشبختی های من این است که

خرمالو آمده است

و انار هست که من با گل پر و نمک فراوان بخورم

همین من را بس است برای خوشبختی

آرامش

رفتم تجریش و یه روسری سفید و طلایی خریدم

میام خانه و سرم می کنم و پشت به در خانه از خودم سلفی!!! می گیرم.

می گذارم روی پروفایل تلگرام و وایبر و لاین و ....

موج پیامهای همکاران سابقم:

وای چقدر عوض شدی

وای چقدر شاداب شدی

وای چقدر آرام تر شده ظاهرت

....

و من می مانم که آیا خروج از اون اداره لعنتی انقدر روی روحیه من موثر بوده است که تغییرات ظاهریم را همگان متوجه می شوند؟

و پیام های بعدی که میگویند خوش بحالت راحت شدی از این اداره

از این محیط

از این فضا

و من خوشحالم یا ناراحتم؟ محیط مسموم روحیه را نیز مسموم می کند و من خوشحالم که زودتر از سی سال دیگر از اون محیط مسموم خارج شده ام

یادمه یک بار دو تا از همکارای آقا یک مشکل عظیم برای خانم چاق ایجاد کرده بودند و خانم چاق هم که خودش یه پا خبرچین بود عین خر در گل گیر کرده بود و نتونست ثابت کنه و محکوم شد

یه روز رفتم تو اتاقش (با اینکه ازش متنفر بودم و می خواستم سر به تنش نباشه) دیدم نشسته به پهنای صورتش اشک میریزه. زن پنجاه ساله! گفتم وا خجالت بکش ادم در اداره گریه نمی کنه به سن و سالت نگاه کن. گفت حالم از این اداره به هم میخوره. بیست سال جوانیم رفت مردم همه چیم را در این اداره از دست دادم. الی تو می خوای اینجا به کجا برسی؟ منو ببین آینده ات منم. یه آدم مریض روح و روان و جسم که یه دقه آرامش نداره. شادابی و جوانیت را بردار و از اینجا فرار کن و من متعجب بودم

حالا که مدتها گذشته و من آرامم

آرامشی غیر قابل باور

استرس هایم به صفر رسیده است

با آرامش سر وقت می نشینم و ناهار میخورم

اطرافیانم مسموم و مریض نیستن

اطرافیانم ادمهای فرهیخته با کلاسی هستند که هم و غمشان پژوهش است و نه پول و وام و زیر اب زنی و حرا س ت و و و و

و من فکر میکنم چه حکمتی بود در یک دیوانگی و استعفا و خروج از کار اداری دولتی و ووو


سلامتی

صبح که از خواب بیدار می شم دست چپ و سمت چپ قفسه سینم درد میکنه از غمی که برای حاجی ها خوردم و بعد هم هادی نوروزی

وقتی سوار اتوبوس می شوم هر چه به سمت میدان پیش می ره نفسم بیشتر میگیره و قلبم بیشتر درد میگیره

وقتی می رسم اداره تصمیم میگیرم دیگه اخبار حوادث را نخونم و عکسها را نبینم و و و

این روها خیلی هایمان تابمان کم شده

خدایا سپاس تو به خاطر سلامتی که ارزانی کردی