امروز از همون اول صبح که بیدار شدم با دیدن اسمان ابری دلم گرفته بود،

حتی وقتی از اتوبوس پیاده شدم حدفاصل بین ایستگاه اتوبوس تا پژوهشگاه را که طی می کردم بازم دلم گرفته بود.

حتی وقتی از پله های پژوهشگاه بالا می امدم بازم دلم گرفته بود.

اومدم داخل و نشستم کنار بچه ها که صبحانه می خوردن و من هم شروع کردم به صبحانه خوردن و باز هم دلم گرفته بود

وقتی سیستمم را روشن کردم و رفتم توی سایتی که همیشه اول آن را چک می کنم و همزمان ایمیلم را هم زدم تا بیاد بالا بازم دلم گرفته بود.

وقتی خبر را باز کردم و چشمم افتاد به عکس اون رئیس لعنتی که آخر موجب شد من فرار را بر قرار ترجیح بدم دیگه نتونستم خودم را کنترل کنم و زدم زیر گریه.

تا حالا شده از آدمی تا حد مرگ بدتان بیاید؟ درست حکایت من است. تا سر حد مرگ از این مرد بدم میاد. مردی که سالها در جبهه جنگیده. سالها در کشورهای جنگ زده بوده. مردی که یک متر ریش دارد و اسمی پرطمطراق. ولی به یک جوان در مملکت خودش رحم نکرد. بزرگترین چیزی که موجب شد من کمتر از یک هفته بار و بندیلم را جمع کنم و از سازمان برم این مرد بود. مردی که موجب شد حالم از هر چی آدم مذهبی است به هم بخورد. مردی که موجب شد من تصمیم بگیرم چادرم را بندازم دور تا ریاکار نباشم. مردی که موجب شد من حالت تهوع بگیرم از هر آنچه که هم نام و هم فامیلی اوست.

صفحه خبر را بستم و سرم را بالا گرفتم تا اشکام نریزن روی صورت مثلا ارایش کرده ام! که آبرویم برود.

برای رفیق مجازیم می نویسم دارم اشک می ریزم الان همه فک میکنن من شکست عشقی خورده ام و او می خندد که دیوانه ای دختر

گوشی ام زنگ می زند رئیس سابق است، مدتهاست از او نیز بی خبرم. جوابش را نمی دهم. دلم نمی خواد جواب بدهم.

همانطور که اشک می ریزم می گویم خدایا می گویند تو در دلهای شکسته ای. دلم شکسته است....

****

خدا را شکر میکنم به خاطر همه چیز

ای کاش یاد بگیریم که بجنگیم برای داشته هایمان و نداشته هایمان

فرار کردن فقط صورت مسئله را پاک می کند، مسئله همچنان باقی است

کتابی که تازه تمامش کرده بودم از ارشاد مجوز گرفت و رفت برای انتشار

آن را تقدیمش کردم به همکاران سابقم؛ به پاس اینکه موجب شدند من بیاموزم فرار کردن از شرایط کنونی همیشه هم بد نیست....

این را در صفحه تقدیم نوشتم

میدانم که کتاب به سازمان می ره و می خونن. میخواستم بیشتر بنویسم اما ....

بگذریم

حال شما چطور است؟

عزاداری ها قبول

چقدر نذری خوردید؟ چاق نشدید؟


نظرات 11 + ارسال نظر
فروغ دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 15:53

آبجی خوب من سلام
خوبی عزیزم؟
کجایی آخه؟
این سکوتت نگران کننده هست

فروغ جمعه 15 آبان 1394 ساعت 18:47

آبجی عزیزززززم خوبی؟
دلم برات تنگ شده
ان شاا.. که هر جا هستی شاد و خوش باشی

فروغ پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 22:49

سلااام آبجی الی جووونم
خوبی عزیزدلم؟
اومدم فقط احوالت رو بپرسم .شب خوبی داشته باشی پر از آرامش و پرستاره

فندوقی دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 12:06 http://0riginal.blogfa.com/

نمیدونم هنوزم من جزو دوستان مجازیت هستم یا نه؟
اگر هستم و صلاح دونستی ممنون میشم بهم رمز بدی

خواهش می کنم

فروغ شنبه 9 آبان 1394 ساعت 18:59


تقدیم به روی ماهت

فروغ جمعه 8 آبان 1394 ساعت 12:33 http://babygirlarshida.niniweblog.com

سلام آبجی جونم روزت به خیر و شادی
آبجی خواستی بهم رمز بدی بی زحمت بیا اینجا بهم بده.مرسی

خواهش می کنم

هوشنگ حمزه نژاد جمعه 8 آبان 1394 ساعت 10:44 http://hooshangnews.com

با سلام/ بزرگوار من هم گاهی در این گیر و دار پر از دوز و کلک قرارگاه خاک دلم مچاله و سخت در فشار قرار می گیرد، شاید باورتان نشود در آنی از ثانیه های بیقراری فی البداهه ماشین را کنار جاده نگه می دارم و مانند دیوانه ها به عمق بیابان فرار می کنم و فقط زیر آبی آسمان خدا، از عمق دل شکسته ام فریاد می زنم، اما هرگز بخودم اجازه نمی دهم اینقدر عریان در حالی که هم دسترسی به نوشتن در مجامع عمومی را دارم و هم تریبون برای گفتن حرف های دلم که شاید حساب هم باشد بدون حد و مرز گذاشتن بین خوب و بد، صرفا به بدیهای افراد بپردازم آنهم بدون تفکیک حداقل خوب ها و بدها.

الی خانم شما من را نمی شناسید و منافعی برای مظلوم نمایی نزدتان جهت چاپلوسی ندارم اما باور کنید گاهی اوقات آنقدر قلب و دلم اصلا همه وجودم تحت فشار قرار می گیرد که می خواهم در مجلس ترحیم خودم خرما و حلوایی بخورم و برای خودم فاتحه ای بلند بفرستم و تمام آرامش و شادیش را ارزانی کسانی نمایم که برای هیچ اندر هیچ رفتن و نبودنم را لحظه شماری می کنند.

خانم دکتر مگر می شود فهم و شعور داشت و در کره خاک راحت زندگی کرد، خیال خام و باطلی است، ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟتان که لاقل در خلوت خانه مادرتان را دارید.

شما فقط خودتان را بلا استتار می بیند و نمی دانید که حتی آنها که بسیاری در اطرافشان غبطه آنان را می خورند کنج گلو و دلشان قبرستان است آنهم قبر پر از احساساتی که زنده به گور شده اند.

الی خانم بالاتر از سیاهی رنگی نیست دقیقا مثل رنگ این روزهای حاج یونس یا همان هوشنگ که از سر قضا و قدر اللهی و یا بقول مادر مرحومم از پیشانی نوشته اش از همان هایی هست که شما از دیدنشان حالتان بهم می خورد، اما خانم دکتر شما چند درصد بزعم خودتان ریش دارها را از نزدیک می شناسید و با آنها سیر و سلوک داشته اید و شناخته اید که بسادگی رنگ سیاه بر همه آنها می پاشید.

شما سیلی نامردی و نامرادی را بلاواسطه بصورت ریش دارهایی می زنید که بسیاری از آنها حالا در عندربهم یرزقون هستند و خیل کثیری از آنان همین حالا که من و شما راحت در تهران و کرمان زندگی می کنیم برای عمق بخشی خارجی و ساده تر بگویم دور کردن جنگ از مرزهای ایران عزیز، دنیا را سه طلاقه و رها کرده اند و خودتان کم و بیش شاهد خاک سپاری آنان در کنار امام زادگان عشق، دوستان شهیدشان هستید.

خانم دکتر مدتهاست که تهران نیامده ام اما شنیده ام مترو های طولانی با اطاقک های فراوان دارد و آدمها در آن بسختی و خیلی فشرده سوار می شوند، دل یونس مانند متروی شهرتان شده وقتی واقعیت زندگی بسیاری از ریش دارها را دیده و می بینم و خودم یکی از آنها هستم و قضاوت الی و الی ها را می شنوم و می خوانم، غصه های عالم هستی و نه قرارگاه خاک درون تالارهای دلم می شود و فشرده به روی هم قرار می گیرند و در این لحظه هاست که به مرز جنون و سفاهت می روم و در همان حال و در خلوت دل مرده ام با گریه های بلند بلند که تا مرز فریاد می رسند، عاجزانه و غریبانه از خدا می خواهم که دیگر کسی سوار نشود! خانم دکتر تالارهای دل خیلی از ریش دارها مثل تالار دل یونس از این همه تهمت و افترا مچاله، دردناک و فشرده شده است.

الی خانم انگار اراده مطلق وقتی راحتی و آرامش را تقسیم می کرده سهم بسیاری از ما ریش دارها فقط دربدری، رنج و غصه بوده و بقول مادرم که تا وقت رفتن به قرارگاه بهشت سنگ صبورم بود، نخورده، نبرده گرفته ایم درد گرده.

به هر تقدیر از بابت نوشته هایم طلب عفو و اغماض دارم در صورت صلاحدید جهت مطالعه نوشته های رمزدارتان آن را برایم بنویسید. راستی کتابتان در حوزه چه موضوعیست؟ من هم کتاب نوشته ام اما هرگز برای چاپ آن اقدام نکرده ام، اگر عمری باقی بود و آن را چاپ کردم می خواهم اسم کتابم را بگذارم "جای پای ارواح".
روزگارتان قرین رستگاری و بهروزی، بوقت اذان امام زاده محلتان دعایم کنید. یونس

درسته من همه شان را قضاوت نکردم ولی اکثریت کسانی که با من در ارتباط بودند اینگونه بودند
کتابم در همان حوزه تخصصی ام است و عمومی نیست
رمز هم خواهش می کنم

فروغ پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 14:01

منم دلم رمز خواست
البته اگه امکانش هست

خواهش می کنم

هوشنگ حمزه نژاد چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 22:58 http://hooshangnews.com

سلام، نمی دانم حالا که الی حالش از هر چه آدم مذهبی بهم می خورد، اصلا دلنوشته های یک مدعی مذهبی بودن را می خواند یا نه؟ نمی دانم اصلا خانم دکتر چادری ما حالا که چادرش را حواله کوچه فراموشی کرده با چه تیپی نشسته و کلمات پر از ادعا و مدعای یک نفر دیگر جبهه رفته، ریش دار...که الی حالش از دیدن آنها بهم می خورد چگونه می خواند و قضاوت می کند.

اما آرزو می کنم که الی درب گنجینه خوبیها را بروی خودش قفل نکند.

خانم دکتر از خوبان زلال و صفای خاطره و بقول ما جنوبیها از بدان خورجینی تجربه کسب کنید و همه را با یک چوب نرانید.

الی خانم با عمری که به اذن اراده مطلق در قرارگاه خاک گذرانده ام یقین دارم که انسان های شرور اعم از ریش دار و بی ریش بدترین نشانهای عبرت می شوند و البته آنها که در اوج عصبانیت بدون ذره ای اغماض و گذاشتن حد و مرز قشری از فرزندان آدم و حوا را که ملائک غبطه روزگار آنان را می خورند به سادگی لجن مال می کنند از این قاعده...نیستند.

الی خانم تفکر اشتباهیست که با هر کس باید مثل خودش رفتار و مقابله به مثل کرد. اگر چنین تفکری درست بود! از منیت و شخصیت کسی چیزى باقى نمی ماند.

خانم دکتر دوستی داشتم حداقل در شکل و شمایل شبیه به همانهایی که شما حالتان از دیدنشان بهم می خورد او معتقد بود"هرکس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش" و حالا او در آبی آسمان است.

الی خانم معتقدم اگر جواب هر جفا، لودگی و بی دینی و خطای افراد، متقابلا بدی باشد و دست شستن از دین و اصول اخلاقی، حتما داستان کوتاه و چند روزه زندگی ما در قرارگاه بیقراری خاک خالى از آدم های خوب خواهد شد.

خانم دکتر نمی خواهم درس اخلاق بگویم اما باور کنید حالا که برایتان می نویسم به پهنای صورتم تمامی محاسنم که شما تعبیر به ریش می کنید از شدت حزن و اندوه از بابت عملکرد آدم های بد زندگی شما که تعدادی از آنها شباهت شکلی و نه ماهوی به من و دوستان شهیدم دارند از شدت گریه خیس است.

دوست شهیدم که در مهران شهید شد تا خواب و خیال صدام به واقعیت مهران تا تهران تعبیر نشود همیشه باوری را برایم ترسیم می کرد که اگر نمی توانى آدم خوب زندگی کسى باشید، اگر براى یاد دادن تنها همان خوبى هایى که خودت بلدى ناتوانی و اگر همان اندک مهربانیت را بلد نشدند و اگر خوبى کردى و بدى دیدى، کنار بکشید! اما بد نشوید.

می دانید چرا؟ چون معتقد بود این تنها کار ساده اما اصولی است که از دست هر کس بر می آید.

الی خانم مهم نیست آنها با شما چه کردند، خانم دکتر شما قهرمان زندگی خودتان بمانید، با همان چادر و علاقه ای که به مذهب و امام زاده محلتان داشتید همان چیزهایی که وجه تمایز شما به وادادگان اخلاقی بود.

الی خانم در این واپسین و نیمه های زندگیتان در قرارگاه پر تلاطم خاک آدم خوبه ى زندگی خودتان باشید.

خانم دکتر سرت را پیش خدایت با همان چادر ارثیه مادرتان که از جدش فاطمه زهرا علیه السلام به ارث برده بالا بگیرید و بخاطر همه چیز شاکر باشید...به رسم مسلمانی به وقت اذان امام زاده محلتان دعایم کنید. لطفا.
هوشنگ حمزه نژاد

سلام آقای هوشنگ
چادرم هنوز به سرم است و هنوز هم به آن معتقدم. هنوز هم وقتی چادرم سرم نباشه احساس می کنم که برهنه ام. اما من بزرگترین ضربه های زندگیم را در محیط کاری از همین ریش دارها خوردم. ریش دارهایی که سالها در میادین جنگ بودند و حالا بی هیچ سوادی سر قدرت هستند و مدرک دکتری دارند و کاری کردند که من (نمیخوام ا زخودم تعریف کنم) اما من به عنوان یک کسی که به شدت در کارم متخصص و خبره بودم سازمان را رها کنم و برم. حتی فکر میکنم که اگر مادرم نبود (که خدا را شکر هستند) از ایران نیز می رفتم. از شما ممنونم

فروغ چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 13:40

سلام عزیزم خوبی؟
فدای اون دلت بشم خدا نکنه دلت گرفته باشه الهی که همیشه دلت خووووووووش باشه و روزهات مملو از شادی باشه
تبریک میگم منتشر شدن کتابت رو ان شاا.. بسلامتی
خسته نباشی خانوم

سلام فروغم مرسی عزیزم

فروغ چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 13:32

برایت رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی

و آرزوهایی پرشور

که از میانشان چندتایی برآورده شود

برایت آرزو میکنم که دوست داشته باشی

آنچه را که باید دوست بداری

و فراموش کنی

آنچه را که باید فراموش کنی

برایت شوق آرزو میکنم

آرامش آرزو میکنم

برایت آرزو میکنم که با آواز پرندگان بیدار شوی

و با خنده ی کودکان

برایت آرزو میکنم دوام بیاوری

در رکود، بی تفاوتی و ناپاکی روزگار

بخصوص برایت آرزو میکنم که خودت باشی.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.